ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که آخه خدا؟ اين چه وضعيه آخه؟ ما يه مشت ايروني داريم توي بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! بجاي لباس و رداي سفيد، همشون لباسهاي مارکدار و آنچناني ميپوشن! هيچکدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون بنز و بيامو جايي نميرن! اون بوق و کرناي من هم گم شده، يکي از همينها دو ماه پيش قرض گرفتش و ديگه ازش خبري نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوي دروازه بهشت رو جارو کردم. امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پره از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه! من مدتي ديدم بعضيهاشون کاسبي ميکنن و هاله هاي بالاسرشون رو به بقيه ميفروشن! خدا ميگه: اي جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستن و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتي خيلي بد نيست! برو يه زنگي به شيطان بزن تا بفهمي مشکل واقعي يعني چي! جبرييل زنگ ميزنه به جناب شيطان. دو سه بار ميره روي پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم. بفرماييد؟ جبرييل ميگه: آقا خيلي سرت شلوغه انگار! شيطان آهي ميکشه ميگه: نگو که دلم خونه. اين ايرانيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نزاشتن! تا روم رو ميکنم اينطرف، يه آتيشي دارن اونطرف به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوري بود و آتيش بازي!...الا هم که .... اي داد!!! آقا نکن! جبرييل جان من برم... اينها دارن آتش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازي نصب کنن!!!